هیربدهیربد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

هیربد هدیه ی خدا در کریسمس

الان دیگه هیربدجونی برای خودش ماشالله مردی شده ، خواهرش هم دیگه نمیرسه به وبلاگ برادرش سربزنه الان هم بادیدن وبلاگش تمام خاطراتم زنده شد❤️

2ماهگیت مبارک

این کیک 2ماهگی هیربده مبارکهههههههههههههه هیربد وکیک 2ماهگیش اینم الینا جون گل دختر آقای نیرومند دوست هیربد که برای تولدش آمده بود اینم الینا جون به اتفاق داداش گلش امیر علی جون         ...
23 اسفند 1391

واکسن نی نی جون

  داداشی گلم امروز مامانی وبابایی شما را بردن مرکز بهداشت تاواکسن 2 ماهگیتون را بزنید آخه به امید خدا روز شنبه همین هفته که بیاد شما وارد 3 ماه میشی هورااااااااااااا ولی عزیزم خیلی زجر کشیدی هنوزم خوب نشدی وقتی پاهات رو تکون میدی یه جیغ بلند میکشی تو مرکز بهداشت مامان الهه و بابا سعید که اصلا وارد اتاق واکسیناسیون نشدن دم در ایستادن و مسئول های اونجا شما را بردن تو آتاق یکی پاتون گرفت یکی هم آمپول را زد آدمای بددددددددددد پای داداشیم را سوراخ کردن منم که طبق معمول کلاً بامامان وبابایی نیامدم آخه طاقت دیدن گریه هاتونداشتم قربونت برم نبینم تو مریض باشی ایشالله زود تر خوب بشی و مثل قبلاً برامون بخندی...
20 اسفند 1391

**خبرها وعکس های هیربدی**

  ببخشیدکه توی این مدت عکس نذاشتم آخه کلی درس داشتم معلمامون شروع کردن به امتحان گرفتن ولی خوب خدا راشکر من امتحانایم را با موفقیت پشت سر گذاشتم والآن درخدمت شما که عکس های هیربدی رابرتون بزارم هیربد عزیزم ماشالله کلی بزرگ شدی قربونت برم وقتی میام نزدیکت دستا و پاهات را میاری بالا تا بغلت کنم وقتی هم بغلت میکنم زود خسته میشم تامیام بزارمت زمین جیغ میزنی وگریه میکنی دیگه خندیدن  هم کامل یاد گرفتی ووقتی من را میبینی میخندی                         قربونت برم این قدر با محبتی عکس های زیبا از داداشی       هیربد ودوستا...
19 اسفند 1391

زلزله درشکم مامان

هیربد جونی ماشا.... تکونات خیلی خوبن خیلی زورت زیاد طوری که وقتی که تکون میخوری مامانی هم باهات یه تکونی  میخوره بزنم به تخته جدیدا خیلی شیطون شدی وقتی دستم را روت میزارم محکم تکون میخوری تادستم را بردارم بلاچه وقتی مامانی میگه پسرخوشگله من یه تکون بخوره واسش تکون میخوری یا وقتی من میگم داداشششششششششش یه تکون جانانه میخوری قربونت برم  گاهی وقتا یه تکه ازبدنت تالاپ میزنه بیرون بعد اون سمتی که توهستی شکم مامانی کج میشه داداشی گلم اینشا... همیشه همین قدر خوب تکون بخوری البته تاوقتی که توشکم مامانی هستی فردا هم مامانی وقت سونوگرافی داره توسونوگرافی وزن دقیق گل پسرمون ضربان قلبت رامیگن مامانی صدای ضربان قلبت رابرام ضبط کرده شکل راه ر...
17 اسفند 1391

هیربدخوشجل من

هیربد خان بزرگ مرد کوچک ای خدا مچاله شدم یکی من را بزار زمین آخیش راحت شدم از دست خواهری تا رومو هر طرف میکنم چالاپی ازم عکس میگیره قربون طرز نگاه کردنت برم اینم آخرین عکس از خوشگل من   داداشی عاشقتم بوس بوس ...
8 اسفند 1391

روز خوب و به یادموندنی روز بد ؟؟؟

امروزداداشی گلم یه ماهه شده . یک ماهگیت مبارک عزیزم.قوربونت بشم ماشاا... داری مرد میشی.امروز بخاطراین روز خیلی خوبی بود.ولی از این جهت بد بود که صبح زود ساعت 5 دکتر حدادی وقت ختنه برات داده بودند . مامانی و بابایی بردند و وقتی اومدی مبارکت باشه نفس خیلی بد بود چون گریه میکردی و جیغ می زدی . اصلا دوست ندارم یاد لحظه های بد صبح بیفتم . ولی هرچی بود تاالان بخیر گذشته . امیدوارم بقیه اش هم بخیر بگذره و هرچه زودترخوب بشی . ...
8 اسفند 1391

جوجه ی ریزه میزه

  اینجا هیربد ازخواب بیدارشده این چیه دست خواهری میخواد من را باهاش چیکارکنه آها دوربینه. میخواد ازم عکس بگیره پس بزار واسش یه ژست خوب بگیرم اینم ژستم   اه اصلا من باهات قهرم خواهری عکس گرفتن هم حدی داره    ولی گناه داری باهات دوست میشم  کلی داری واسه ی وبلاگم زحمت میکشی  ...
8 اسفند 1391

@هیربد@

این همون پرده اتاقمه که گفتم هیربد خیلی دوستش داره البته توعکس خیلی خوب نیافتاده  خیلی خوشگل تره  اینم یکی دیگه از عکس هایی است که هیربد عاشقشه وقتی میبینتش کلی لبخند میزنه قربونت برم اینقدر با محبتی زود تحت تاثیر قرار میگیری اینجا هیربد از حمام آمده خسته است لا لاکرده ساکت داداشیم بیدار میشه اوا بیدار شد اگه دقت کنین صورت هیربدی زخمه واسه اینه که خودش را چنگ زده  آخه نه ناخوناش بلندبود خودش را چنگ میزنه البته تقصیری نداره دستاش تحت کنترل خودش نیست میزنه خودش را خونی مالی میکنه   حالا توعکس خوب معلوم نیست .البته مامانی امروز کوتاهشون کرده تا به خودش آسیبب نرسونه . ...
3 اسفند 1391

شیرین کاری های هیربد وخبرهای داغ

هیربدی وضعیت شما ازقبل کلی بهتر شده خدارا شکر شب ها کمی بهتر میخوابی ودل درد هاتم بهتره ماشالله خوب از شیرین کاریات بگم  تو اتاق من یه پرده رنگارنگ هست عاشق اونی وقتی اونو میبینی کلی میخندی البته هنوز خوب خنده را یاد نگرفتی یک طرفه می خندی   عکس هم خیلی دوست داری عکس ایسان وعسل و طاها دختر عمه ها وپسر داییت را مامان الهه چسبونده به دیوار خونه  وقتی اونارا هم میبینی کلی ذوق میکنی  روز پنجشنبه هم پالایشگاه بابایی یه جشن برامون گذاشته  قرار باهم بریم جشن  وشو جک وطنز اجرا میکنند بابایی اسممون را نوشت تا کلی بخندیم راستی آخرین خبر هم اینه که مامان بزرگ مرضیه هم قرار از مشهد بیادپیشمون شاید توجشن هم پهلومون با...
3 اسفند 1391

هیربد تمام زندگی من

  داداشی یه نگاه به من بکن میخوام ازت عکس بگیرم   بیا خواهری اینم یه نگاه خوشگل ا خواهری داری اذیت میکنی هابرو دیگه یه ژست خوشجل واست گرفتم خواهری بببببببببببببررررررررررررررررررررررررررووووووووووووووووووووووووووو کلافم کردی الان مامان را صدا میکنم بیاداز دستت راحت شم  ...
3 اسفند 1391